..:: http://www.karaj-azad-university.tk ::.. لطفا هر روز از وبسایت دانشگاه دیدن کنید ... لطفا دوستان دانشگاهی خودتون رو از آدرس این وبسایت مطلع کنید …

Monday, April 11, 2005

جواب نظرات اخیر

جواب چند نظر جدید رو بدم و دیگه آپدیت بازی برای امروز بسه
اول از همه از پسری با کفشهای کتانی باید تشکر کنم که همیشه با حوصله میاد و نظر میده و مثل بقیه دانشجوهای بی بخار دانشگاه نیست که میان وبلاگ رو می بینن و میرن
حتما وبلاگ ایشون رو می شناسید و بهش سر می زنید
دوم این که یک نفر به نام مجازی دانشجوی دانشگاه کرج اومده نظر داده که به هر حال از ایشون هم ممنونم
اما ایشون دو چیز رو نفهمیده که الآن می گم
یکی اینکه من تازه وارد این دانشگاه نشدم و فکر نکنم که دو سال مدت کمی باشه
پس وقت کافی رو داشتم که از جو گرفتگی در بیام و با فکر به کارم ادامه بدم
چون جو گرفتگی مال ترم اول یا ماکزیمم دوم هست و بعد از اون همه دانشجو ها هم پخته میشن و هم دانشگاه زده
ولی در مورد دوم باید بگم که اگر به دنبال دلخوشی دانشگاه اومدی
عزیز دل برادر اشتباه راهنماییت کردن
اینجا جای دلخوشی و این چیزا نیست ، پس سعی کن با اشتیاق به درست برسی
چون اگر به دنبال دلخوشی اومده بودی دانشگاه بزودی بعد از سه ترم مشروطی میندازنت بیرون یا اینکه شکسته بسته به زور درسهات رو پاس می کنی میای بیرون می بینی که هیچی بلد نیستی و هیچ جایی به درد کار کردن توی رشته خودت نمی خوری
مگر اینکه بچه پولدار باشی که اون قضیش جداست دلخوش برادر

خاطرات آقای نیک صفتی

قسمت اول
سلام
چون خاطرات من بيشتر مربوط به استادهاي دانشگاه است يكي رو به عنوان نمونه ميفرستم اگر دوست داشتيد بفرماييد تا مابقي رو برا تون بفرستم
من فارغ التحصيل رشته كارداني علمي كاربردي - نرم افزار كامپيوتر ورودي سال 80 هستم
بجاي 5 ترم درسهايم رو توي 6 ترم پاس كردم كه خودش ماجرايي داره عجيت كه شايد بعدا براتون تعريف كنم
ترم 5 يكي از صميمي ترين دوستهايم با آقاي جعفرنژاد درس مدار منطقي داشت. بچه هاي كامپيوتر دانشكده فني خوب آقاي جعفرنژاد رو ميشناسند. اما براي شما بايد بگم كه اين استاد گرامي حافظه اش در بخاطر سپردن نام دانشجويانش مثال زدني بود. تمامي بچه هاي كلاس رو با اسم ميشناخت. دوست من شاغل بود و تا جايي كه ميتوانست دانشگاه نمي آمد، البته واقعا هم وقت آمدن به دانشگاه رو نداشت. يك روز كه مثل هميشه فكر در رفتن از كلاس رو داشت از من خواست كه به جاش برم كلاس مدار منطقي آقاي جعفرنژاد. من بيچاره هم كه قدرت فوق العاده استاد رو در به خاطر سپردن اسم بچه ها نميدانستم ، قبول كردم رفتم سر كلاس مدار. من ساده فكر كردم كه اگر وسط جلسه برم سر كلاس و يك جاي شلوغ بنشينم استاد متوجه نميشه. وقتي كه رفتم سر كلاس تازه فهميدم كه دير رفتم و استاد براي دوستم غيبت زده. تا آخر كلاس بي سر و صدا نشستم
وقتي كه آقاي جعفرنژاد كلاس رو تمام كرد با چند تا از بچه ها رفتم پيش استاد و گفتم استاد براي ما غيبت زديد. آقاي جعفرنژاد با لبخندي معني دار رو به من كرد و گفت اسمت چيه؟ من هم بي خبر از همه جا اسم دوستم رو گفتم.
آقاي جعفرنژاد كه ديگه لبخندش تبديل به خنده شده بود به من گفت چرا سر كلاسها نمي آيي؟
این خاطره بسیار جالب و خنده دار هست و قسمت دوم که آخرین قسمتشم هست رو هفته آینده می خوانید