..:: http://www.karaj-azad-university.tk ::.. لطفا هر روز از وبسایت دانشگاه دیدن کنید ... لطفا دوستان دانشگاهی خودتون رو از آدرس این وبسایت مطلع کنید …

Friday, December 31, 2004

خاطرات آقای بغدادی

قسمت اول
همیشه نوشتن سخته، بخصوص اگه بخواهی در مورد یه دوره ای از زندگیت بنویسی که برات خیلی ارزشمند بوده و الان اون لحظات رو از دست دادی، دورانی که ازش کلی خاطره داری؛ چه بد و چه خوب
یادش بخیر، انگار همین دیروز بود که اسمم رو تو روزنامه دیدم. سرخیابون امیری کرج، دکه روزنامه فروشی پایین خیابون. فکر کنم ساعت 9 یا 10 صبح بود. راستش زیاد خوشحال نشدم چون تقریبا از آزاد مطمئن بودم
روز ثبت نام امدم دانشگاه و همون مراحلی رو طی کردم که همگی هم گذروندن.اولین خاطره مربوط به همون روز ثبت نام میشه که زیاد هم خوب نیست. نمی دونم چرا و به چه علت، وقتی که رفتم گزینش برام نوشتن " عدم تحویل کارت دانشجویی!!!!!" البته اون موقع معنیش رو نفمیدم تا یکی دو هفته بعد از شروع کلاسها که اسمم رو زدن رو
... بورد گروه صنایع و بقیه حرفا
خلاصه شروع دانشگاه با یه خاطره بد. اولین روز دانشگاه و اولین درس با استاد قهرمانی که شیمی عمومی درس می داد. اولین کلاس فقط چند لحظه تشکیل شد و به درس و اینا نرسید. دومین کلاس که تو همون روز تشکیل شد، کلاس پر بحث تنظیم خانواده بود که اولین جلسه با حضور دکتر عقلایی تشکیل شد، که خوشبختانه از جلسه بعدی دکتر شیرازپور اومد و همون کلاس معروف شروع شد.کلاسی که لحظه لحظه اش پر از خنده و شیطنت بود، با یه استاد مجرد و ... . فکر کنم از
پسرای ورودی 79 دانشکده فنی کسی نباشه که یه خاطره از شیراز پور نداشته باشه، یه کلاس پربار با کارائی 100%. برای بچه هایی که دوست دارن از دکتر شیرازپور خبر
بگیرن،بگم که ایشون بالاخره ازدواج کرد
( و الان هم فکر کنم یه پسر داره ( البته فکر کنم که پسر بود
اون ترم کلاس خانم مزدرانی هم بود. کلاس ریاضی پیش دانشگاهیه خاله مریم!! با خاطرات خودش. کلاسی که برای اولین بار به طور مختلط با خانوم ها تجربه کردیم. خنده دار بود. روزای اول هیچ کس به این شرایط عادت نداشت و بچه ها خوب بلد نبودن با هم چه طور برخورد کنن. تو همین کلاس بود که با خانوم م. ح، ف. ف، س. د، ن. ا، و بقیه آشنا شدم و با یکی دوتا از اقایون گل که تا اخر هم دوستای خوبی برام بودن. یادش بخیر همون جلسات اول بود که یکی از فامیلهای خانوم ن. ا رو پیدا کردم و به خودش معرفی کردم؛ خیلی جالب بود. چه کلاسی بود کلاس ریاضی پیش؛ به قول خانوم م. ح، امتحان نیم ترمی که نتونستیم کنسل کنیم و امتحان پایان ترمی که توی یه روز برفی برگزار شد، اونم با یک ساعت تاخیر. گفتم برف، روزای برفی دانشگاه چه صفایی داشت. حیف که هیچ کدوم از این روزا یه برف بازی حسابی با بچه ها نکردم چون فکر می کردم خیلی زشته، همه میگن ببین طرف چقدر ادم سبکیه!!!!!!!! دوست دارم یه روز همه فارغ از این قید و بندهایی بشیم که برای خودمون درست کردیم
این خاطره ادامه دارد